سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آوای امید و زندگی

طراح قالب: آوازک

بیا...

هر صبح جمعه بر ساحل انتظار می نشینم و پنجره قلبم را رو به سوی کعبه دل ها می گشایم و در حسرت یک نگاه می مانم .نگاهی که بوی یاس می دهددر کلبه سبز تنهایی ام.نماز سکوت میخوانم و قنوت عشق می گیرم و به امید فردایی روشن ،سیاهی شب را به روشنایی پیوند می زنم .ای که محبتت از عسل ، شیرین تر !چرا نمی آ یی ؟چرا نمی آیی تا دست نوازش بر گونه لاله ها بکشی وبه پیچک ها ، درس مهربانی بیاموزی ؟چرا نمی آیی  تا خودم را در وجودت پیدا کنم و بفهم که هستم ؛

هستم و وجود دارم .با کدام ساز ، آواز تنهایی ام را بنوازم و با کدام رنگ ، دل تنگی ام را نقاشی کنم ؟دلم در تلاطم این همه احساس ، غم را فریاد می زند و دستانم ، ترانه سبز روییدن را زمزمه می کندو نگاهم در پرده استجابت دعا ، تا اوج ، بال و پر میگشایدمی دانم . می دانم که گاهی یادت را در شلوغی دردها فراموش می کنم .می دانم که گاهی خود را درمیان قاب های شیشه ای زندگی حبس می کنم و تو را نمی بینم و آوای شیرین آمدنت را نمی شنوم با این حال ، امروز ، ای شقایق !ستاره های قلبم را از پشت دیوار ضخیم فاصله میان خودم و خودت ، به هم گره زده ام تا مرا با آن نگاهت ،نگاهی که در پس آن، خورشید به انتظار نشته ام،به بلندای آسمانت پرواز دهی تا باور خسته ام ، حقیقت وجودت را فریاد زند.



[ جمعه 88/10/11 ] [ 2:55 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر