سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آوای امید و زندگی

طراح قالب: آوازک

من از این دنیا چی میخوام!

من از این دنیا چی میخوام ؟
دو تا صندلی چوبی
که من و تو رو بشونه
واسه گفتن خوبی

من از این دنیا چی میخوام ؟
یه وجب زمین خالی
همونقدر که یک اتاقک بشه خونه خیالی

من از این دنیا چی میخوام ؟
یه جعبه مداد رنگی
بکشم رو تن دنیا رنگ خوبی و قشنگی

آدمهای دست و دلباز از توی قلک طاقچه
بردارند بذر محبت واسه بارداری باغچه

من از این دنیا چی میخوام ؟
دو تا بال برای پرواز
برم تا روز تولد،برسم به فصل آغاز

برم پیش بچه هایی که یه لقمه نون ندارند
که یه شب با یه دل سیر چشماشون رو هم بذارند

بگم غصه ها سر اومد
گریه بس، که بهتر اومد



[ دوشنبه 89/8/24 ] [ 7:52 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر
خدا

اگر غیر از خدا کسی یا چیزی وجود داشت ،
آنگاه ذات هستی دیگر یگانه نبود.
هیاهوها  را بخوابان !
آهنگ یگانگی هستی را خواهی شنید ...
آهنگ یگانگی هستی ، زمزمه زنده ی خداست ،
که در گنبد جان تو می پیچد ...
دل یخ زده ات را در آفتاب اشراق بگذار ،   آب شو ! 
آنگاه با نفس های خدا جاری شو ...
بدین سان چشمی شو برای خدا تا با آن ببیند؛
گوشی شو برای خدا تا با آن بشنود؛
دلی شو برای خدا تا با آن مهربورزد ...
خدایی شو ، خدا شو !
بگذار خدا خود را با تو ببیند ،
بگذار خدا با خود ببیند  ...



[ شنبه 89/8/22 ] [ 2:9 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر
پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است

پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری
و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی
بهتر است بالاتر را نگاه نکنی
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد
و او آنقدر بزرگ است
که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند


 

 

 

 

 

 

  

پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح
خدا چندان کاری به کارَت ندارد
اجازه می دهد که عاشقی کنی
تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .

 

 

 

 

 

 

اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی

خدا با تو سختگیرتر می شود
هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر
خدا با تو سختگیرتر می شود
هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر
و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر
بیشتر باید از خدا بترسی
زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد
مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند

 

 

 

 

پشت سر هرمعشوقی ، خدا ایستاده است
و هر گامی که تو در عشق برمی داری
خدا هم گامی در غیرت برمی دارد
تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است
و وصل چه ممکن و عشق چه آسان
خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد
و معشوقت را درهم می کوبد
معشوقت ، هر کس که باشد
و هر جا که باشد و هر قدر که باشد
خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او ، چیزی فاصله بیندازد
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی

 

 

 

 

 




و
نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است
ناامیدی ازاینجا و آنجا
ناامیدی از این کس و آن کس
ناامیدی از این چیز و آن چیز

تو ناامید می شوی و گمان می کنی
که عشق بیهوده ترین کارهاست
و برآنی که شکست خورده ای
و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق
و آن همه عشق را تلف کرده ای
اما خوب که نگاه کنی
می بینی حتی قطره ای از عشقت
حتی قطره ای هم هدر نرفته است
خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته
و به حساب خود گذاشته است 

 

 

 

 

 

خدا به تو می گوید:
مگر نمی دانستی
که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟
تو برای من بود که این همه راه آمده ای
و برای من بود که این همه رنج برده ای
و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای

 

 

 

 


قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم
و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.
و این ثروتی است که هیچ کس ندارد
تا به تو ارزانی اش کند
فردا اما تو باز عاشق می شوی
تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر
تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر
پس به پاس این ؛

 

 

 

 



راستی
:
اما چه زیباست
و چه باشکوه و چه شورانگیز
که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است 

 



[ دوشنبه 89/8/17 ] [ 11:54 صبح ] [ آوا و مجتبی ] نظر
از فاصله ها دلگیرم

من از این فاصله ها فاصله ها دلگیرم
بی تو اینجا چه غریبانه شبی می میرم

دل من با همه آدمکهایی که به دنبال تواند
قهر می گردد و من با خود خود درگیرم


دیر سالیست که می خواهم از اینجا بروم
ولی انگار که با قلب زمین درگیرم

مثل اینست که من با همه هق هق خود
"روی سجاده احساس تو جان میگیرم"

ساعت گریه و غم هیچ نمی خواهد و من
در الفبای زمان خسته این تقدیرم



[ چهارشنبه 89/8/12 ] [ 9:56 صبح ] [ آوا و مجتبی ] نظر
دیر می شود!!

کی می رسم  به تو ، به خدا دیر می شود
عمری گذشت ، عاشق ِ تو  پیر می شود

تا کی در انتظار  ، بدوزم به راه ، چَشم
کم کم ،  دو قاب ِ پنجره ،  دلگیر می شود

اشک است و آه ، همدم ِ خلوتسرای من
تا آسمان ، بلند ، ناله ی شبگیر می شود

گلواژه های عشق  که سرخ است وماندگار
تنها  برای  توست که  تقریر  می شود

هر چند  همچو  سراب  است   وصل ِ تو
یک روز، خواب ِ وصل ِ تو تعبیر می شود؟

 

 



[ سه شنبه 89/8/11 ] [ 6:57 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر
..کلمه..

روشن ترین کلمه امید است...به آن امیدوار باش.
ضعیف ترین کلمه
حسرت
است...آن را نخور.
تواناترین کلمه
دانش
است...آن را فرا گیر.
محکم ترین کلمه  
پشتکار
است...آن را داشته باش.
سمی ترین کلمه
شانس
است...به امید آن نباش.
لطیف ترین کلمه
لبخند
است...آن را حفظ کن.
ضروری ترین کلمه
تفاهم
است...آن را ایجاد کن.
سالم ترین کلمه
سلامتی
است...به آن اهمیت بده.
اصلی ترین کلمه
اعتماد
است...به آن اعتماد کن.
دوستانه ترین کلمه
رفاقت
است...از آن سوء استفاده نکن.
زیباترین کلمه
راستی
است...با آن روراست باش.
سازنده ترین کلمه
گذشت است...آن را تمرین کن

پرمعنی ترین کلمه
ما است...آن را به کار بر.
عمیق ترین کلمه
عشق است...به آن ارج بده.
بی رحم ترین کلمه
تنفر است...با آن بازی نکن.
خودخواهانه ترین کلمه
من است...از آن حذر کن.

نا پایدارترین کلمه
خشم است...آن را فرو بر.
بازدارنده ترین کلمه
ترس است...با آن مقابله کن.
با نشاط ترین کلمه
کار است...به آن بپرداز.

پوچ ترین کلمه
طمع است...آن را بکش.

 



[ شنبه 89/8/8 ] [ 1:29 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر
فقط عشق من باش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آغوشتو به غیر من  به روی هیچکی وا نکن
منو از این دلخوشی و  آرامشم جدا نکن
من برای با تو بودن پر از عشق و خواهشم
واسه بودن کنارت  به هرکجا پر می کشم
منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه
بوسیدنت برای من تولد یک نفسه
چشم های مهربون تو منو به آتیش میکشه
نوازش دست های تو عادته ،ترکم نمیشه
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بذار
به پای عشق من بمون هیچ  کسو جای من نیار
مهر لباتو رو تن و روی لب کسی نزن
فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من



[ چهارشنبه 89/8/5 ] [ 6:17 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر
کلام شیرین

روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !

پادشاه از این سخن وزیر برآشفت وآزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد...

چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله ای رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند.
زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!

آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند.
اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!!
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:
اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه  بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیم نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!!
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند،
بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!!


[ چهارشنبه 89/8/5 ] [ 8:31 صبح ] [ آوا و مجتبی ] نظر
جملات قشنگ
وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که وقتیکه از دور نظاره شان می کنیم خیلی زیبا به نظر می رسند ولی به مجرد آنکه نزدیکشان شده و در داخلشان می رویم زیبائیشان هم از بین می رود ، شما در این موقع نمی توانید بفهمید زیبائیش به کجا رفته ، آنچه می بینید چند درخت خواهد بود و بس.
زیبایی اگرچه مایه شرافت است ،اما در معرض هزاران شر و آفت.

بر آسایش و خواب اقدام مکن،مگر بعد از آنکه محاسبه ی نفس در سه چیز را به تقدیم رسانیده باشی:
اول آنکه تأمل کنی تا در آن روز هیچ خطا از تو واقع شده است یا نه
دوم آنکه تأمل کنی تا هیچ خیر اکتساب کرده ای یا نه
سوم آنکه کوتاهی کرده ای در عمل به ندای درونت یا نه.

عزیز من

 خوشبختی، نامه یی نیست که یکروز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد. خوشبختی ، ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه از هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هاله یی از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز در شناختنش شویم...
خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است..



[ دوشنبه 89/8/3 ] [ 10:26 صبح ] [ آوا و مجتبی ] نظر

::