سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آوای امید و زندگی

طراح قالب: آوازک

بگذار روحت راهبر تو باشد

وقتی که از پا  افتاده  ای و دیگران لحظه شماری میکنند
وقتی که تمام رازهایت آشکار میشوند
وقتی که مشکلاتت چون کوه قد کشیده اند
وقتی که نقشه هایت به تردید منتهی میشوند
وقتی که دیگر چیزی نمیدانی
وقتی که قطب نما رو سوی ناکجایی دارد که نمیشناسی
بگذار روحت راهبر تو باشد
بگذار روحت تو را راهنمایی کند
او تو را به خوبی رهبری میکند

وقتی که پزشکان از درمان تو ناکام مانده اند
وقتی که هیچ دارویی علاج تو نیست
وقتی که هیچ نصیحتی کارساز نیست
وقتی دیگر دروغی باقی نمانده که به تو نگفته باشند
یا خبر بی حاصلی از این دست
وقتی که قطب نما پیوسته میچرخد

قطب نما بین بهشت و دوزخ میچرخد
بگذار روحت راهبر تو باشد
بگذار روحت تو را راهنمایی کند
او تو را به خوبی رهبری میکند

و چشمانت به سمت پنجره میگردند
به سمت نوری بر روی تپه
اکنون فاصله ها برایت بس عجیب میشوند
و این اتاق تاریک بس بی جنب و جوش

بگذار درد تو اندوه من  باشد 
بگذار اشک تو اشک من باشد
بگذار شجاعتت الگوی من باشد
که تو راه  را به درستی یافته ای
وقتی که خبر بی حاصل دیگری نمانده
وقت که قطب نما رو سوی ناکجایی دارد
که نمی شناسی

بگذار روحت راهبر تو باشد
بگذار روحت تو را راهنمایی کند
در مسیر تو...



[ دوشنبه 89/3/31 ] [ 11:37 صبح ] [ آوا و مجتبی ] نظر
عجب عدلی...!!!


عجب عدلی خدا دارد....!!!

 
پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی
تو ای مادر اگر شوخ چشمی ها نمی کردی
تو هم ای آتش شهوت شرر بر پا نمی کردی
کنون من هم به دنیا بی نشان بودم
پدر آن شب جنایت کرده ای شاید نمی دانی
به دنیایم هدایت کرده ای شاید نمی دانی
از این بایت خیانت کرده ای شاید نمی دانی

نمیدانی آری خیانت کرده ای
افسوس نمی دانی......

 

 زن عشق میکارد وکینه درو میکند
دیه اش نصف دیه توست ومجازات زنایش با تو برابر...
می تواندتنها یک همسرداشته باشدوتو مختار به داشتن چهارهمسرهستی
برای ازدواجش درهرسنی اجازه ولی لازم است وتو هر زمانی بخواهی
به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی
درمبحسی به نام بکارت زندانی است وتو...
اوکتک میخورد وتو محاکمه نمیشوی
او میزاید وتو برای فرزندش نام انتخاب میکنی
اودرد میکشدوتو نگرانی که کودک دختر نباشد
او بیخوابی میکشد وتو خواب حوریان بهشتی رامیبینی
او مادرمیشود وهمه جا میپرسند نام پدر
وهر روز اومتولد میشود عاشق میشود مادر میشود پیر میشود و میمیرد
وقرن هاست که اوعشق میکارد وکینه درو میکند
چرا که درچین وشیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی
برباد رفته اش را می بیند ودرقدم لرزان مردش گام های شتابزده جوانی
برای رفتن
واینجا همه کینه است کاشته میشود درقلب مالامال ازدرد  ...

واین رنج است.....

بی پرده بگویمت ..
بیزارم از نام مردی که بر تو گذاشته اند
حیف نامت.. حیف رسمت..

این است عدلی که خدا دارد...؟!!!!

 



[ چهارشنبه 89/3/19 ] [ 6:29 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر
آموخته ام که

آموخته ام که ...
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی
زمان نه، می توان مقام خرید
ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه،دارو خرید
ولی سلامتی نه، خانه
خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، میتوان قلب خرید،ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من میگوید:
تو مرا شاد کردی

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه
ما احتیاج به
دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم

آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن
دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی،شگفت انگیزترین چیز
در بزرگسالی است

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر میشویم
سریعتر حرکت می کند

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم
می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی  از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست
داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتربگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

 



[ یکشنبه 89/3/16 ] [ 9:43 صبح ] [ آوا و مجتبی ] نظر
عاشقانه

 

آن که می گوید دوست ات میدارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است.
                                  ای  کاش عشق را
                                  زبان  سخن  بود
هزار کاکلی ی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
                                عشق را
                                ای کاش زبان سخن بود
آن که می گوید دوست ات می دارم
دل اندوه گین شبی ست
که مهتاب اش را می جوید.
                                 ای کاش عشق را
                                 زبان  سخن  بود
هزار آفتاب خندان
در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من
                                 عشق را
                                 ای کاش زبان سخن بود

 



[ سه شنبه 89/3/11 ] [ 9:22 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر
دلم می خواد

دلم می خواد


دلم میخوادوقتی میای کوچه روآب پاشی کنم
رودیوارای شهرمون عکستو نقاشی کنم
دلم میخوادوقتی میای توکوچه قربونی کنم
صحن وسرای خونه روبرات چراغونی کنم
دلم میخوادوقتی میای یه عالمه گل بیارم
یه شاخه ازاون گل هاروتوباغ قلبت بکارم
دلم میخوادوقتی میای بدی هاروخط بزنم
بعدخودمویواشکی کنج دلت جابکنم



[ یکشنبه 89/3/9 ] [ 9:46 صبح ] [ آوا و مجتبی ] نظر

::