ببار اي نم نم باران زمين خشک را تر کن
سرود زندگي سر کن دلم تنگه ...دلم تنگه
بخواب اي دختر نازم بروي سينه ي بازم
که همچون سينه ي سازم همش سنگه ...همش سنگه
نشسته برف بر مويم ، شکسته صحفه ي رويم
با چه کس گويم که سر تا پاي اين نيا ! خدايا
همش ننگه ...همش رنگه
سلام دوستان عزيز
عجب شعري نوشتين محشر بود
بگذار روحت رساتر آواز سر دهد. نگذار در قفس تن مويه کند.رهايش کن تا آسوده صحن چشمانت را به آسمان معرفي کند.
روحت را به دريا بفرست و بگذار آبي دريا از آن آرام بگيرد. تاکوير ببر و ستارهها را به تماشايش دعوت کن. روحت را به پذير? آفتاب ببر. لياقتچشمهاي تو حجم ميلهاي قفس نيست. از ليلاهاي کوچه و خيابان بگذر. ليلايي مجنونتراز هزار فرهاد در درون توست. عينک دودي را از چشمان دلت بردار. تا به کي اين همهسياهي را احتمال کردن؟
بالهايت را به روحت بازگردان. پرواز را بياموز.