• وبلاگ : آواي اميد و زندگي
  • يادداشت : .. وفادار برفت
  • نظرات : 1 خصوصي ، 26 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حميد 
    بچه که بودم
    وقتي با خانواده بازار مي رفتيم با خودم مي گفتم چه قدر بزرگه بازار
    کلا رفتن به بازار يا لب دريا واسه ما رفتن به يه دنياي جديد بود
    از نظر من بزرگترين جاي دنيا همين بازار بود
    ......
    يا وقتي يکي از بچه ها .محله اي مي رفت که ما نرفته بوديم
    و از اونجا تعريف مي کرد
    بيشتر شوق در ما ايجاد مي شد کل شهر رو فتح کنيم
    بزرگتر که شدم و وقتي کل شهر رو فتح کردم
    ديدم شهر بزرگ نيست من خيلي کوچيک بودم
    .......

    خيلي از ادما رو زيادي بزرگ مي کنيم

    غافل از اينکه خودمون رو داريم کوچيک مي کنيم