سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آوای امید و زندگی

طراح قالب: آوازک

سرنوشت آدم برفیها




 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


یادت اون روز برفی، وسط فصل زمستون
تو پریدی پشت شیشیه ، من زدم از خونه بیرون


یادت اشاره کردی ، آدمک برفی بسازم
واسه ساختنش رو برفا، هرچی که دارم ببازم


گوله گوله برف سرد و، روی همدیگه می چیدم
شاد و خندان بودم انگار، که به آرزوم رسیدم


رو پیشونیش با یه پولک، یه خال هندو گذاشتم
واسه چشماش دو تا الماس، جای پوس گردو گذاشتم


رو سینه ش با شاخه یاس، یه گلوبند و کشیدم
روی لبهاش با اجازت، طرح لبخند رو کشیدم


یادم با نگرونی ، تو یه ها کردی رو شیشه
دزدکی برام نوشتی ، تکلیف قلبش چی میشه


شرم گرم لحظه ها رو، توی اون سرما چشیدم
سرخیش رو پوست سر د ، آدمک برفی کشیدم

قلبم رو دادم نگفتم ، تن اون از جنس برفه
عاشقونه فکر میکردم ، نمیگفتم نمی صرفه


ولی فصل آشنایی ، زود گذر بود و گریزون
شما از اون خونه رفتین ، آخر همون زمستون


رفتی و قصه اون روز ، واسه من مثل یه خواب شد
از تب گرم جدایی ، آدمک برفی هم آب شد


کاشکی میشد که دوباره ، روبروت یه جا بشینم
یا که رد پاتو رو برف ، توی کوچمون ببینم

کاشکی میشد توی دنیا ، هیچ کسی تنها نباشه
عمر آدم برفی هامون ، امروز و فردا نباشه


قول میدم تا آخر عمر ،
دیگه قلبم رو نبازم

بعد تو تا آخر عمر ، آدمک برفی نسازم

 



[ دوشنبه 89/1/23 ] [ 10:33 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر
نکند...!


زندگی بافتن یک قالیست

نه همان نقش و نگار

که خودت میخواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین!

نکند آخر کار

قالی زندگیت را نخرند!



[ یکشنبه 89/1/22 ] [ 10:2 صبح ] [ آوا و مجتبی ] نظر
پیامکهای زندگی

 

* چه سکوتی دنیا را فرا می‌گرفت اگر هر کس به اندازه عملکردش صحبت می‌کرد.

* مهم نیست که چند بهار زندگی کردی، مهم اینه که بهاری زندگی کنی.

* یک شمع می‌تواند هزاران شمع را روشن کند بدون این‌که چیزی از دست بدهد مثل شادی که با
تقسیم کردن هیچ‌وقت کم نمی‌شود.

* رفتن همیشه رسیدن نیست ولی برای رسیدن باید رفت. راه آسمان باز است، پرواز را بیاموز.

* صفای آدمای پابرهنه می‌دونی چیه؟ اینه که ریگی به کفش‌شون نیست.

* یکی قشنگی منظره‌رو میبینه،یکی کثیفی پنجره‌رو. این خود ماییم که انتخاب میکنیم چی ببینیم.
امیدوارم منظره‌های قشنگ‌رو حتی از پشت پنجره‌های کثیف ببینی.

* دوری، دوستی‌های کوچک را نابود ولی به دوستی‌های بزرگ عظمت می‌بخشد.

* روی هر پله که باشی خدا یه پله از تو بالاتره، نه به خاطر این‌که خداست، به خاطر این‌که دستتو
از اون بالا بگیره.

* شکسته‌های دلت‌رو به بازار خدا ببر، خدا خود بهای شکسته‌دلان است.

* خدایا مهارت مراقبت از ‌آن‌چه به ما بخشیده‌ای را در دلمان بکار، زیرا ما در از دست دادن
استاد شده‌ایم.

* در میان هر سیب دانه‌ها محدود است. در میان هر دانه سیب‌ها نامحدود. داستانی است عجیب!
دانه باشیم نه سیب!

* بهترین روزهایت را به کسانی هدیه کن که بدترین روزها را در کنارت بودند.

* شکستی که انسان را بیدار کند یک پیروزی بزرگ است.

 



[ شنبه 89/1/21 ] [ 8:26 صبح ] [ آوا و مجتبی ] نظر
غم و شادی

 

در دستانم دو جعبه دارم که خدا آنها را به من هدیه داده است. او به من گفت: غمهایت را در جعبه سیاه و شادی هایت را در جعبه طلایی جمع کن. من نیز چنین کردم و غمهایم را در جعبه سیاه ریختم و شادی هایم را در جعبه طلایی! با وجود اینکه جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد اما از وزن جعبه سیاه کاسته می شد! در جعبه سیاه را باز کردم و با تعجب دیدم که ته آن سوراخ است!!! جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم : پس غمهای من کجا هستند؟! خداوند لبخندی زد و گفت: غمهای تو اینجا هستند، نزد من!

از او پرسیدم: خدایا،‌ چرا این جعبه طلایی و این جعبه ی سیاه سوراخ را به من دادی؟ و خدا فرمود: بنده ی عزیزم، جعبه
ی طلایی مال آنست که قدر شادیهایت را بدانی و جعبه سیاه، تا غمهایت را رها کنی
!



[ شنبه 89/1/14 ] [ 5:10 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر
عشق

خدا گفت : زمین سردش است چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت : من
.

خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت

سینه اش آتش گرفت.

خدا لبخند زد .لیلی هم
.
خدا گفت : شعله را خرج کن .زمین را به آتش بکش
.
لیلی خودش را به آتش کشید.خدا سوختنش را تماشا می کرد
.
لیلی گر می گرفت.می ترسید
.
می ترسید آتشش تمام شود
.
لیلی چیزی از خدا خواست .خدا اجابت کرد
.
مجنون سر رسید .مجنون هیزم آتش لیلی شد
.
آتش زبانه کشید .آتش ماند . زمین خدا گرم شد
...

 



[ جمعه 89/1/6 ] [ 12:0 عصر ] [ آوا و مجتبی ] نظر

::