غم و غصه
روزی مادری فرزند بیمار خود را نزد بودا آورد و با تزرع فراوان از وی خواست که بچه را شفا دهد . بودا به مادرگفت مشکلی نیست فقط باید یک پیاله آرد برایم بیاوری ، ولی باید این آرد از خانه ای تهیه شود که اهالی آن خانه هیچ . مصیبتی نداشته باشند
زن با امید شفای فرزند یک یک خانه های محله را گشت و ساعتی بعد بدون اینکه کلامی بگوید نزد بودا آمد و فرزند را برداشت و خداحافظی کرد و رفت . اطرافیان بودا علت این رفتار مادر را از بودا جویا شدند . بودا گفت : این زن فهمید که از دست من کاری بر نمی آید و مهتر آنکه فهمید هیچ انسانی را نخواهی یافت که درد و مصیبتی نداشته باشد ولو کوچک
دل بی غم در این دنیا نباشد **** اگر باشد بنی آدم نباشد
[ شنبه 90/6/5 ] [ 12:6 عصر ] [ آوا و مجتبی ]
نظر