این حکایت را لطفا بخوانید و درباره ی ان فکر کنید...
دخترک یک درهم شیر خرید،در کوزه ای ریخت و آن را روی سر گذاشت تا به شهر برود و بفروشد .در بین راه به فکر فرو رفت و با خودش گفت:اگر این شیر را به شهر ببرم و 2 درهم بفروشم می توانم با پول ان دوباره شیر بخرم و به شهر ببرم و 4 درهم بفروشم و 4 درهم را 8 درهم کنم و تا جایی ادامه دهم که یک گاو بخرم که برایم شیر دهد و بعد کم کم چندین گاو می خرم و با پول فروش شیر گاوها خانه ای می خرم و ... بعد خودش را در همان خانه خیالی دید که کنار استخر پر از ماهی آن قدم می زند که یکباره پایش به تخته سنگی گیر کرد و کوزه شیر از روی سرش به زمین پرتاب شد و یک درهم شیر از بین رفت.
واقعا چقدر از ما وقت زیادی را تنها صرف فکر و خیال های باطل و آرزوهای دراز می کنیم؟ای کاش به جای آن کمی برنامه ریزی درست کرده و پا در عرصه عمل بگذاریم!دوباره فکر کنید،اینطوری بهتر نیست؟!