کوپه های قطار می دانند، من و تو کفش های منفردیم
لنگه های جدا و آواره ، جاده های غریب و منجمدیم
کوپه های قطار می فهمند ،
من و تو تکه تکه می خندیم..
روی یک ریل می رویم ولی ،
دل به دیدار هم نمی بندیم
پشت هم هوکشان و هوکشان ،
گوش این لحظه ها نمی شنود
ما شبیه دو خط تیره شدیم
ما شبیه دو تکه عاشق بد
عاقبت ریل پیر مرد و شکست ، کوپه های قطار لرزیدند
بین این کوپه های نرسیده ،
کوپه های من و تو خندیدند
من و تو کنج دره ایم ولی ، دست هامان شبیه آهن نیست
ما شکستیم و دست ها ماندند
دستهایی که سبز و نامرئی است
من و تو در پلان پایانی ،
ته یک جاده پیش هم هستیم
کفش هایی که جفت هم هستند ،
کوپه هایی که.......
[ صحنه را بستیم ]
شعر: سارا ناصر نصیر