مداد سفید
همه ی مدادرنگی ها مشغول بودند بجز مداد سفید
هیچکسی به او کار نمیداد همه میگفتند:
تو به هیچ دردی نمی خوری
یک شب که مدادرنگی ها توی سیاهی کاغذ
گم شده بودند مداد سفید تا صبح کارکرد
ماه کشید مهتاب کشید و آنقدر ستاره کشید
که کوچک و کوچک و کوچکتر شد...
صبح توی جعبه ی مدادرنگی جای خالی او
با هیچ رنگی پرنشد
[ شنبه 89/8/29 ] [ 3:9 عصر ] [ آوا و مجتبی ]
نظر