وقتی که از پا افتاده ای و دیگران لحظه شماری میکنند
وقتی که تمام رازهایت آشکار میشوند
وقتی که مشکلاتت چون کوه قد کشیده اند
وقتی که نقشه هایت به تردید منتهی میشوند
وقتی که دیگر چیزی نمیدانی
وقتی که قطب نما رو سوی ناکجایی دارد که نمیشناسی
بگذار روحت راهبر تو باشد
بگذار روحت تو را راهنمایی کند
او تو را به خوبی رهبری میکند
وقتی که پزشکان از درمان تو ناکام مانده اند
وقتی که هیچ دارویی علاج تو نیست
وقتی که هیچ نصیحتی کارساز نیست
وقتی دیگر دروغی باقی نمانده که به تو نگفته باشند
یا خبر بی حاصلی از این دست
وقتی که قطب نما پیوسته میچرخد
قطب نما بین بهشت و دوزخ میچرخد
بگذار روحت راهبر تو باشد
بگذار روحت تو را راهنمایی کند
او تو را به خوبی رهبری میکند
و چشمانت به سمت پنجره میگردند
به سمت نوری بر روی تپه
اکنون فاصله ها برایت بس عجیب میشوند
و این اتاق تاریک بس بی جنب و جوش
بگذار درد تو اندوه من باشد
بگذار اشک تو اشک من باشد
بگذار شجاعتت الگوی من باشد
که تو راه را به درستی یافته ای
وقتی که خبر بی حاصل دیگری نمانده
وقت که قطب نما رو سوی ناکجایی دارد
که نمی شناسی
بگذار روحت راهبر تو باشد
بگذار روحت تو را راهنمایی کند
در مسیر تو...