همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ، آنروز که کارِ همه میساخت خداوند
این یار قدیمی چه وفایــی دارد ...
باغبان در را نبند من فرد گلچین نیستم
من اسیر یک گلم دنبال هر گل نیستم.
هر که در سینه دلی داشت به دلـداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز
نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است
رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است
ما دیر رسیدیم و، به جائی نرسیدیم
آتش بگیر، تا که بدانی چه میکشم
احساسِ سوختن، به تماشا نمیشود
با خون غم نوشتم غربت مکان ما نیست
از یاد بردن دوست ، هرگز مرام ما نیست